روزهای گذشته در فکر ؛گاهی خشم؛ گاهی افسوس و گاهی نگرانی و زاری گذشت
اما دیشب به این نتیجه رسیدم که من ضربه رو درست زمانی خوردم که پذیرا نبودم؛ همیشه نسبت به این روزها خوش بین بودم و هیچ وقت حتی یک نقطه کوچیک هم برای تیره و سیاه بودن برای خودم تعریف نکرده بودم این شد که بدجوری ریختم به هم؛ اما زمان هایی بوده که اتفاقات خیلی بدتر رخ داده ولی به علت اینکه گارد داشتم انقدر اذیت نشدم.....
دوباره تصمیم گرفتم نه خودم رو اذیت کنم نه دیگری رو؛ درسته رفتیم زیر ذره بین؛ درسته یکسری ناراحتی ها پیش آوردیم و پیش آوردن ؛اما ما می تونیم همه چیز رو به حالت دلخواه تغییر بدیم....
چون از روز اول خواستیم متفاوت باشیم....
این روزها که گذشت بیشتر از همیشه خودم و نقطه ضعف های خودم رو دیدم؛
این روزها این روزها این روزها..............
پ.ن. دوره گرد منتظر عزیز مرسی از دقتت؛مرسی از زمانی که گذاشتی اینجا رو خوندی و نظر دادی؛من متاسفانه حتی در حالت عادی هم خیلی روشن و واضح صحبت نمی کنم
نوشته هام رو می نویسم برای اینکه ذهنم کمی سبک شه برای اینکه گاهی که برمیگردم و می خونم ببینم چه روزهایی رو گذروندم و چه حس هایی رو تجربه کردم خارج از وبلاگ هم زیاد
می نویسم
من در آستانه یکسری تصمیمات و تغییرات بزرگ تو زندگیم هستم ؛ذهنم آشفته ست و نوشتن گاهی کمکیه برای آرام گرفتنم
آرام باش و فقظ نظاره کن این رسم زندگی ست نه رسم تو.....
*فردا ۴ بعد از ظهر یا همه چیز درست می شه یا همه چیز از پایه خراب می شه
دیدن بچه های مدرسه ای که کیف و کفش ها و لباسهاشون هنوز بوی نویی و تمیزی می ده...
دیدن خنده هاشون و هجوم آوردنشون به بیرون از مدرسه وقتی مدرسه تموم می شه ....
حس کردن خنک شدن های نیمه شب
بوی پیچیده تو هوا
همه و همه نشون می دن که پاییز دوست داشتنی من از راه رسیده
گرچه خوب شروعش نکردم؛گرچه تمام دلتنگی ها و نیازهام رو با فریاد و بهونه نشون دادم
اما با خودم عهد کردم؛دیشب با خودم عهد کردم بشم دختر پاییزی ایده آل خودم.............
مدتی زیاد درگیر دیگران بودم................